۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

آوارگانِ مکرر

سلام آقای زیدآبادی،

چند روز پیش که دوباره عکسی از رجائی شهر درآمده بود فکر می کردم اگر نیم ساعت آنجا بودم با مجید توکلی و دیگران گل کوچک می زدم یا کنار آن دیوار - که دیگر برای ما هم آشناست - با شما راه می آمدم و مسألتن مسألتن می کردم؟ راستش ایام شدیدا ایام مسألتن است. باز مطمئن نیستم خبرها به شما می رسد یا نه، اما دو روز دیگر قرار است فلسطینی ها از جامعه جهانی بخواهند کشوری به نام فلسطین را به رسمیت بشناسد. هرچه به آن روز (۲۳ سپتامبر) نزدیک تر می شویم شور حسینی کسانِ بیشتری را می گیرد. کسانی که دغدغه انسان دوستانه دارند و مواضع اسرائیل و ایالات متحده روز به روز بر خشم شان می افزاید. در همین چند روز گذشته بیش از یک میلیون نفر در کمپینی اینترنتی حمایت خود را از درخواست فلسطینیان اعلام کرده و از سیاست مداران خواسته اند در پذیرش آن درنگ نکنند.

اما آیا طرح این درخواست همین قدر که بسیاری فکر می کنند چیز خوبی است؟ آیا همین قدر که به نظر می آید به سود فلسطینی هاست؟ منظور از پرسیدن این نیست که به سود شان نیست. شاید باشد. همه هدف این پرسش همین افزودن «شاید» به ماجراست. طرح این که «شاید هم نباشد.»

در جستجو برای پاسخ پرسش بالا گام اول ابهام زدایی و روشن تر کردن مفاهیم است. حتی در خود پرسش. از «چیز خوب» و «سود» بگذریم که تعریف شان کار از ما بهتران است. اما منظور از «فلسطینی ها» چیست؟ کدام فلسطینی ها؟ دو-رگه هایی که در نیویورک زندگی می کنند؟ آنها که مقیم حیفا در اسرائیل هستند اما رگ و ریشه و همه چیزشان فلسطینی است؟ بچه هایی که در سال های اخیر در غزه به دنیا آمده و هیچ برگ هویتی ندارند؟ ساکنان کرانه باختری؟ (شهرنشین، ساکن رام الله؟ یا روستایی، ساکن حومه بلعین؟ آنها که زمین شان این سوی دیوار افتاده یا آنها که آن سوی دیوار مانده اند؟) پناهجویانی که تابعیت اردنی دارند؟ یا آنها که خودشان و پدرشان هرگز پا از اردوگاه های آوارگان در لبنان یا سوریه بیرون نگذاشته اند؟ کدام یک از این ها «فلسطینیِ» پرسش بالاست؟

همه این ها روی هم، با همه آن ها که یادشان اینجا نرفت، یازده میلیون نفرند. از این یازده میلیون تنها حدود سه میلیون و هشتصد هزار نفر ساکن کرانه باختری و زندان غزه اند. درست همین تعداد در لبنان و سوریه و اردن پناه گرفته اند. کمتر از یک میلیون هم در مصر و کویت و امارات عربی متحده و عربستان سعودی و قطر. این پنج میلیونِ آخر آوارگان ۱۹۴۸ اند. و ۱۹۶۷. و نوادگان آنها. شمارشان از فلسطینی هایِ درون مرزهای فرضیِ کشوری که محمود عباس به دنبال ثبتش به سازمان ملل می رود، بیشتر است.

همه این ها را، و همه آن ها را که در آمریکا و آلمان و شیلی و بریتانیا و کانادا عاقبت به خیر شده اند، از سی و اندی سال پیش تا امروز، تا فردا، تا آن ثبت رسمی نشده، سازمان آزادیبخش فلسطین نمایندگی می کند. همه یازده میلیون را. بی توجه به آن که کدام سوی کدام مرز سکنی گزیده اند. نه که سازمان آزادیبخش فلسطین آش دهن سوز تری باشد از فتح و حماس و دیگران، نه. اما کرسی اش در سازمان ملل به نمایندگی از هر آن کسی است که خود را فلسطینی می داند. رسالتش، روی کاغذ دستکم، نه فقط تشکیل کشور فلسطین به هر قیمت، که دفاع از حق مسلم آن پنج میلیون آواره هم هست. حق مسلم بازگشت. مصرح در قوانین بین المللی و به تصویب رسیده در همین سازمان ملل متحد.

کرسیِ بعدی، کرسیِ دائم یا ناظر کشور «فلسطینی ها»، این گونه نخواهد بود. کرسیِ کشوری خواهد بود با نام فلسطین، برای سه میلیون و هشتصد هزار فلسطینی در کرانه باختری و باریکه غزه. کشوری که سرنوشتش - دستکم از منظر حقوقی - از سرنوشت آن پنج میلیون آواره جدا شده. و نماینده اش در جامعه جهانی دیگر حتی ادعای نمایندگی آن ها، حتی آرمان دفاع از این آوارگانِ مکرر را هم نخواهد داشت.

طولانی شد آقای زیدآبادی. فردا اگر شد باز برایتان می نویسم.
ارادتمند

۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

همه مردان اِشغال

سلام آقای زیدآبادی،

این اواخر کمتر برایتان نوشتم. شرمنده. دلیلش بی خبری نیست. برعکس. این قدر در این منطقه مورد علاقه شما و حقیر خبر بوده که هر بار عزم نوشتن کردم، تازه ای رخ داده و پیشین را بیات کرده. خبر حمله مصری ها به ساختمان سفارت اسرائیل در قاهره اما بیات شدنی نیست.

جمعه شب بود. مردم بخش هایی از دیوار بتنی پیش ساخته را که پس از شلوغی های قبلی به دور سفارت اسرائیل کشیده شده بود، خراب کردند و جلو رفتند و داخل شدند تا کار بالا گرفت و بی بی نتانیاهو به اوباما و اوباما به ژنرال طنطاوی تلفن کرد که زنهار. و کماندوهای مصری مداخله کردند و گروهی را که گیر افتاده بودند از مهلکه به در بردند. آن طور که گزارش شده در درگیری های جمعه شب تا سپیده دمِ قاهره، سه نفر کشته و صدها نفر زخمی شدند. به هر روی سحر نشده یک هواپیمای نظامی اسرائیل سفیر این کشور در مصر و حدود هشتاد نفر دیگر (دیپلمات و اعضای خانواده شان) را نیم شبان از مصر خارج کرد.

چنین رخدادی اگر در روز دیگری بود و جای دیگری، یا در هر شرایطی جز این که این روزها بر بی بی و دیگر حاکمان اسرائیل می رود، تهدید به حمله کمترینی بود که تا این لحظه از تل آویو شنیده بودیم. وضع اما خراب تر از این هاست. ماه سپتامبر را کابینه اسرائیل از ماه ها پیش به خاطر اینکه قرار است درخواست تأسیس کشور فلسطین در سازمان ملل متحد طرح شود، ماه بحران دانسته بود. و تازه آن زمان هنوز نه خون اردوغان به جوش آمده بود نه دیگ تعصب مصری ها. چه کسی فکرش را می کرد؟ پس از دهه ها روابط دوستانه با ترکیه و مصر، حالا اسرائیل - هر چند موقت - نه در قاهره سفیر دارد نه در آنکارا.

از همه بدتر شایع شده که امروز - دوشنبه - اردوغان به قاهره می رود که پیمان فلان و بهمان امضاء کند. و هیچ تعجب نکنید اگر رفت و در میدان تحریر سخن آتشین گفت علیه اسرائیل و اشغال، یا در حمایت توده های مسلمان از حمص و دمشق و تا غزه و الخلیل و اسکندریه. هوادارش هم که نباشیم، اگر این بکند، اگر به تحریر، به خانه سیاست مردمی برود، دو صد آفرین او را رواست فقط بابت آن حرص که به همه منکران مردم خواهد داد، به جلوه های دیگر اِشغال، از آل سعود و ملک عبدالله اردن تا اسد و صد البته رهبر جمهوری اسلامی ایران.

ارادتمند

۱۳۹۰ شهریور ۱۱, جمعه

صدای پای مصر

سلام آقای زیدآبادی،

نمی دانم آنجا در رجائی شهر خبرها را می شنوید یا نه. دولت ترکیه بالاخره سفیر اسرائیل را اخراج کرد. از همان پارسال (به گمانم اوایل خرداد) که کماندوهای اسرائیلی به نام پاسداری از حصر غزه، به کاروان کشتی های امدادرسانی در آب های آزادِ مدیترانه حمله کردند، میانه دو کشور شکرآب شده بود. خون بی گناه ریخته چندین فعال سیاسی ترک چیزی نبود که عبدالله گل و رجب طیب اردوغان از آن بگذرند. یا دقیق تر بگویم، چیزی نبود که بتوانند از آن بگذرند. احساسات ضداسرائیلی روزِ روز هم در کشورهای مسلمان فوران می کند، وای بر این شب تار. دولتمردان ترکیه همان زمان هم تهدید کردند و شاید اگر پادرمیانی ایالات متحده نبود، تهدیدشان را عملی کرده بودند. آن عذرخواهی رسمی که از دولت نتانیاهو می خواستند اما هر چه دندان به جگر گذاشتند به دستشان نرسید.

پانزده ماه گذشت. دیشب سرانجام نتیجه تحقیق سازمان ملل متحد در باره ماجرای حمله به کشتی ها بیرون آمد. در واقع پیش از آن که رسما منتشر شود به روزنامه نیویورک تایمز درز کرد. چه گزارشی! می گوید (نقل به مطایبه مضمون) «حیف شد جان هایی هدر رفت، ولی خیلی هم تقصیر کسی نبود. درست است که کشتی در آب های آزاد بود ولی خب این مورد استثناء بوده و چون حماس برای اسرائیل تهدید جدی به شمار می رود، حمله به کشتی حامل کمک برای بزرگترین زندان جهان آن قدرها هم که به نظر می رسد با قوانین بین المللی ناسازگار نیست. البته ارتش اسرائیل نباید خون می ریخت، اما فعالان سیاسی هم نباید به اسم آزادی بیان و مبارزه مدنی سراغ شکستن حصر غزه می رفتند. و اباطیلی از این دست. عجیب نیست که عبدالله گل، رئیس جمهور ترکیه، چند ساعت بعد گفت «از نظر ما چنین گزارشی اساسا وجود خارجی ندارد.»

خشم دولت ترکیه از همه آنچه در این یک سال و اندی گذشت آن قدر بود که به اخراج سفیر فروننشست. پیمان های نظامی دو کشور را هم لغو کردند. آن طور که وزیر خارجه شان گفته، اقدام های دیگری هم در راه است. از جمله شکایت به مراجع قضايی بین المللی، حمایت از خانواده هایی که بخواهند علیه دولت یهود اقامه دعوا کنند، و حتی تحریم و قطع روابط تجاری چندین میلیارد دلاری. اینکه چنین گزینه هایی چقدر عملی شود بحث دیگری است. اینکه چقدر به تغییر رفتار اسرائیل منجر شود حتی بحث دیگر هم نیست.

دو نکته در این میان - به نظر من - جالب و مهم است. اول اینکه روزگار بی بی نتانیاهو هیچگاه تیره تر از این نبوده. خیالش - و خیال اسلافش - از دو جا راحت بود. آن از مصر، این هم از ترکیه. دیگر آنکه این دو ممکن است بی ربط به یکدیگر هم نباشند. با اندکی خوشبینی - یا بدبینی - می توان در قهر آنکارا ردپایی از خشم قاهره دید. مصر حالا جای دیگری است. جایی که صدای مردم بیشتر شنیده می شود. جایی که مردم بیشتر دیده می شوند. و چنین جایی در بیرون جای نقش دیگرگونه بازی می کند. می تواند بکند لااقل. و این را داوداغلو و اردوغان و گل خوب می فهمند. رقیب، هر چند دوست، را به جایگاه احتمالی فردایش شناخته اند.

نیستید آقای زیدآبادی که ببینید یک سر طناب را که مردمی تکان می دهند، سر دیگر آن کجاها و چگونه تکان می خورد..

ارادتمند