۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه

رأی راستین نظام

سلام آقای زیدآبادی،

چند وقت پیش نامه ای برایتان نوشته بودم، «دشمن، کدام دشمن؟». اصل حرف این بود که حاکمان جمهوری اسلامی و اسرائیل نه دشمن، که دوست حقیقی اند به تعریف سعدی: آن که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی. این یکی دو روز گذشته باز شاهد از غیب رسید. در شرایطی که اسرائیل بدترین دوران تاریخ شصت و اندی ساله اش را به لحاظ مقبولیت در نگاه جهانیان می گذراند، و در روزهایی که همدلی با فلسطینی ها و راه شان گسترده تر از هر وقت شده، ناگهان بانگ آمد که «هر طرحی که بخواهد فلسطین را تقسیم کند یک سره مردود است.» نَک آیت الله سید علی خامنه ای! پس آن گاه بانگ دشمن: که حرف های رهبر جمهوری اسلامی «صحت» موضع سرسختانه اسرائیل را نشان داد. هین بنیامین نتانیاهو!

و این بار نخست نیست. پیش تر هم وقتی کماندوهای اسرائیل مردمانی را در آب های بین المللی به جرم عزم یاریِ زندانیان غزه کشته بودند، آن وقتی که حتی رسانه های مهربان با دولت یهود هم دفاع از جنایت آشکار را دشوار می یافتند، این یگانه حامیان راستین خلق دردمند فلسطین در تهران بودند که به میان پریدند با آس پیکِ هولوکاست، و کار دشمن و رسانه های مهربانش را آسان کردند. این بار هم چون آن بار، وقتی کسی نمانده بود که حرف های بی بی در سازمان ملل را جز به طنز جدی بگیرد، همان دشمن دیرین وارد شد؛ وقتی آب شفاف تر از همیشه شده بود و برهنگی پادشاه نمایان تر از هر زمان، این چوب بلند خصم خنده رو بود که گل و لای ته برکه را هم زد و آب را باز گل آلود کرد.

این ها که می گویم منظورم این نیست که هرچه رهبر جمهوری اسلامی گفته یک سره نادرست است. دستکم آنجا که از «نادیده گرفتن حق تاریخی آوارگان فلسطینی و حتی تهدید حق فلسطینیان ساکن سرزمین های ۱۹۴۸» می گوید به گوش من یکی بی راه نمی آید. نکته اما اینجاست که این همه را چرا می گوید؟ چطور می گوید «طرح دو دولت چیزی جز تن دادن به خواسته صهیونیست ها نیست» وقتی هر سال نماینده نظامی که اوست و جز او نیست، در سازمان ملل متحد به آن طرح رأی مثبت می دهد؟

گیرم نوامبر ۱۹۴۷، هنگام تقسیم سرزمین بین مدیترانه و رود اردن در مجمع عمومی، نظام در ایران چیز و کس دیگری بوده است. گیرم حتی نوامبر ۱۹۸۸ تصمیم سیاست خارجه جمهوری اسلامی را - چون دیگر تصمیم ها - شخص دیگری می گرفته است. از آن زمان به بعد چه؟ جز آن است که در تمام بیست و دو سال گذشته، در تمام دوران حکومت رهبر کنونی جمهوری اسلامی، رأی ایران در سازمان ملل به تقسیم سرزمین فلسطین بر مبنای مرزهای ۱۹۶۷ مثبت بوده است؟ یا شاید من در اشتباهم و این هیاهو بر سر هیچ نیست. شاید رأی های ایران در نیویورک به دور از نظر ایشان داده شده است. مباد!

اما اگر این طور باشد، امیدوارم کسی قصد کند این نامه را به دست شما برساند آقای زیدآبادی. شاید مسوولان رجایی شهر او را بگیرند و این نامه را ضبط کنند و تحویل بازجو دهند و او به مافوق و ... خلاصه به طریقی از طرق نسخه ای از آن به دفتر رهبر جمهوری اسلامی هم برسد تا بدانند که در مجمع عمومی سازمان ملل متحد قطعنامه ایست مشهور با عنوان «راه حل صلح آمیز برای مسأله فلسطین.» این قطعنامه همه ساله - همه ساله - در روزهای پایانی ماه نوامبر یا نخستین روزهای ماه دسامبر به رأی گذاشته می شود. روح آن نقد رفتار اسرائیل و مبنای آن طرح «دو کشور» یا به قولی «دو دولت» است. نماینده ایران همواره - همواره، رئیس دولت هر که بوده - همراه دستکم ۱۵۰ کشور دیگر (در برابر ایالات متحده، اسرائیل و دو سه جزیره ناشناخته) به این قطعنامه رأی مثبت داده است.

اگر سیاست جمهوری اسلامی حقیقتا این است که از «بحر تا نهر» یک کشور بماند، آن هم فلسطین؛ اگر «هر طرحی که فلسطین را تجزیه کند» حقیقتا برای نظام «مردود» است؛ اگر رأی مثبت به «طرح دو دولت» به راستی یعنی «تن دادن به خواسته صهیونیست ها»؛ اگر این همه یک طبل غازی نیست بر گردن دو دوستدارِ حفظ وضع موجود، بد نیست آن نماینده مفلوک نظام در سازمان ملل هم در جریان قرار بگیرد. بلکه این ماه نوامبر رأیش نه خواسته صهیونیست ها که رأی راستین نظام بود.

باز شرمنده شما شدم آقای زیدآبادی با روده درازی
ارادتمند

۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

آوارگانِ مکرر

سلام آقای زیدآبادی،

چند روز پیش که دوباره عکسی از رجائی شهر درآمده بود فکر می کردم اگر نیم ساعت آنجا بودم با مجید توکلی و دیگران گل کوچک می زدم یا کنار آن دیوار - که دیگر برای ما هم آشناست - با شما راه می آمدم و مسألتن مسألتن می کردم؟ راستش ایام شدیدا ایام مسألتن است. باز مطمئن نیستم خبرها به شما می رسد یا نه، اما دو روز دیگر قرار است فلسطینی ها از جامعه جهانی بخواهند کشوری به نام فلسطین را به رسمیت بشناسد. هرچه به آن روز (۲۳ سپتامبر) نزدیک تر می شویم شور حسینی کسانِ بیشتری را می گیرد. کسانی که دغدغه انسان دوستانه دارند و مواضع اسرائیل و ایالات متحده روز به روز بر خشم شان می افزاید. در همین چند روز گذشته بیش از یک میلیون نفر در کمپینی اینترنتی حمایت خود را از درخواست فلسطینیان اعلام کرده و از سیاست مداران خواسته اند در پذیرش آن درنگ نکنند.

اما آیا طرح این درخواست همین قدر که بسیاری فکر می کنند چیز خوبی است؟ آیا همین قدر که به نظر می آید به سود فلسطینی هاست؟ منظور از پرسیدن این نیست که به سود شان نیست. شاید باشد. همه هدف این پرسش همین افزودن «شاید» به ماجراست. طرح این که «شاید هم نباشد.»

در جستجو برای پاسخ پرسش بالا گام اول ابهام زدایی و روشن تر کردن مفاهیم است. حتی در خود پرسش. از «چیز خوب» و «سود» بگذریم که تعریف شان کار از ما بهتران است. اما منظور از «فلسطینی ها» چیست؟ کدام فلسطینی ها؟ دو-رگه هایی که در نیویورک زندگی می کنند؟ آنها که مقیم حیفا در اسرائیل هستند اما رگ و ریشه و همه چیزشان فلسطینی است؟ بچه هایی که در سال های اخیر در غزه به دنیا آمده و هیچ برگ هویتی ندارند؟ ساکنان کرانه باختری؟ (شهرنشین، ساکن رام الله؟ یا روستایی، ساکن حومه بلعین؟ آنها که زمین شان این سوی دیوار افتاده یا آنها که آن سوی دیوار مانده اند؟) پناهجویانی که تابعیت اردنی دارند؟ یا آنها که خودشان و پدرشان هرگز پا از اردوگاه های آوارگان در لبنان یا سوریه بیرون نگذاشته اند؟ کدام یک از این ها «فلسطینیِ» پرسش بالاست؟

همه این ها روی هم، با همه آن ها که یادشان اینجا نرفت، یازده میلیون نفرند. از این یازده میلیون تنها حدود سه میلیون و هشتصد هزار نفر ساکن کرانه باختری و زندان غزه اند. درست همین تعداد در لبنان و سوریه و اردن پناه گرفته اند. کمتر از یک میلیون هم در مصر و کویت و امارات عربی متحده و عربستان سعودی و قطر. این پنج میلیونِ آخر آوارگان ۱۹۴۸ اند. و ۱۹۶۷. و نوادگان آنها. شمارشان از فلسطینی هایِ درون مرزهای فرضیِ کشوری که محمود عباس به دنبال ثبتش به سازمان ملل می رود، بیشتر است.

همه این ها را، و همه آن ها را که در آمریکا و آلمان و شیلی و بریتانیا و کانادا عاقبت به خیر شده اند، از سی و اندی سال پیش تا امروز، تا فردا، تا آن ثبت رسمی نشده، سازمان آزادیبخش فلسطین نمایندگی می کند. همه یازده میلیون را. بی توجه به آن که کدام سوی کدام مرز سکنی گزیده اند. نه که سازمان آزادیبخش فلسطین آش دهن سوز تری باشد از فتح و حماس و دیگران، نه. اما کرسی اش در سازمان ملل به نمایندگی از هر آن کسی است که خود را فلسطینی می داند. رسالتش، روی کاغذ دستکم، نه فقط تشکیل کشور فلسطین به هر قیمت، که دفاع از حق مسلم آن پنج میلیون آواره هم هست. حق مسلم بازگشت. مصرح در قوانین بین المللی و به تصویب رسیده در همین سازمان ملل متحد.

کرسیِ بعدی، کرسیِ دائم یا ناظر کشور «فلسطینی ها»، این گونه نخواهد بود. کرسیِ کشوری خواهد بود با نام فلسطین، برای سه میلیون و هشتصد هزار فلسطینی در کرانه باختری و باریکه غزه. کشوری که سرنوشتش - دستکم از منظر حقوقی - از سرنوشت آن پنج میلیون آواره جدا شده. و نماینده اش در جامعه جهانی دیگر حتی ادعای نمایندگی آن ها، حتی آرمان دفاع از این آوارگانِ مکرر را هم نخواهد داشت.

طولانی شد آقای زیدآبادی. فردا اگر شد باز برایتان می نویسم.
ارادتمند

۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

همه مردان اِشغال

سلام آقای زیدآبادی،

این اواخر کمتر برایتان نوشتم. شرمنده. دلیلش بی خبری نیست. برعکس. این قدر در این منطقه مورد علاقه شما و حقیر خبر بوده که هر بار عزم نوشتن کردم، تازه ای رخ داده و پیشین را بیات کرده. خبر حمله مصری ها به ساختمان سفارت اسرائیل در قاهره اما بیات شدنی نیست.

جمعه شب بود. مردم بخش هایی از دیوار بتنی پیش ساخته را که پس از شلوغی های قبلی به دور سفارت اسرائیل کشیده شده بود، خراب کردند و جلو رفتند و داخل شدند تا کار بالا گرفت و بی بی نتانیاهو به اوباما و اوباما به ژنرال طنطاوی تلفن کرد که زنهار. و کماندوهای مصری مداخله کردند و گروهی را که گیر افتاده بودند از مهلکه به در بردند. آن طور که گزارش شده در درگیری های جمعه شب تا سپیده دمِ قاهره، سه نفر کشته و صدها نفر زخمی شدند. به هر روی سحر نشده یک هواپیمای نظامی اسرائیل سفیر این کشور در مصر و حدود هشتاد نفر دیگر (دیپلمات و اعضای خانواده شان) را نیم شبان از مصر خارج کرد.

چنین رخدادی اگر در روز دیگری بود و جای دیگری، یا در هر شرایطی جز این که این روزها بر بی بی و دیگر حاکمان اسرائیل می رود، تهدید به حمله کمترینی بود که تا این لحظه از تل آویو شنیده بودیم. وضع اما خراب تر از این هاست. ماه سپتامبر را کابینه اسرائیل از ماه ها پیش به خاطر اینکه قرار است درخواست تأسیس کشور فلسطین در سازمان ملل متحد طرح شود، ماه بحران دانسته بود. و تازه آن زمان هنوز نه خون اردوغان به جوش آمده بود نه دیگ تعصب مصری ها. چه کسی فکرش را می کرد؟ پس از دهه ها روابط دوستانه با ترکیه و مصر، حالا اسرائیل - هر چند موقت - نه در قاهره سفیر دارد نه در آنکارا.

از همه بدتر شایع شده که امروز - دوشنبه - اردوغان به قاهره می رود که پیمان فلان و بهمان امضاء کند. و هیچ تعجب نکنید اگر رفت و در میدان تحریر سخن آتشین گفت علیه اسرائیل و اشغال، یا در حمایت توده های مسلمان از حمص و دمشق و تا غزه و الخلیل و اسکندریه. هوادارش هم که نباشیم، اگر این بکند، اگر به تحریر، به خانه سیاست مردمی برود، دو صد آفرین او را رواست فقط بابت آن حرص که به همه منکران مردم خواهد داد، به جلوه های دیگر اِشغال، از آل سعود و ملک عبدالله اردن تا اسد و صد البته رهبر جمهوری اسلامی ایران.

ارادتمند

۱۳۹۰ شهریور ۱۱, جمعه

صدای پای مصر

سلام آقای زیدآبادی،

نمی دانم آنجا در رجائی شهر خبرها را می شنوید یا نه. دولت ترکیه بالاخره سفیر اسرائیل را اخراج کرد. از همان پارسال (به گمانم اوایل خرداد) که کماندوهای اسرائیلی به نام پاسداری از حصر غزه، به کاروان کشتی های امدادرسانی در آب های آزادِ مدیترانه حمله کردند، میانه دو کشور شکرآب شده بود. خون بی گناه ریخته چندین فعال سیاسی ترک چیزی نبود که عبدالله گل و رجب طیب اردوغان از آن بگذرند. یا دقیق تر بگویم، چیزی نبود که بتوانند از آن بگذرند. احساسات ضداسرائیلی روزِ روز هم در کشورهای مسلمان فوران می کند، وای بر این شب تار. دولتمردان ترکیه همان زمان هم تهدید کردند و شاید اگر پادرمیانی ایالات متحده نبود، تهدیدشان را عملی کرده بودند. آن عذرخواهی رسمی که از دولت نتانیاهو می خواستند اما هر چه دندان به جگر گذاشتند به دستشان نرسید.

پانزده ماه گذشت. دیشب سرانجام نتیجه تحقیق سازمان ملل متحد در باره ماجرای حمله به کشتی ها بیرون آمد. در واقع پیش از آن که رسما منتشر شود به روزنامه نیویورک تایمز درز کرد. چه گزارشی! می گوید (نقل به مطایبه مضمون) «حیف شد جان هایی هدر رفت، ولی خیلی هم تقصیر کسی نبود. درست است که کشتی در آب های آزاد بود ولی خب این مورد استثناء بوده و چون حماس برای اسرائیل تهدید جدی به شمار می رود، حمله به کشتی حامل کمک برای بزرگترین زندان جهان آن قدرها هم که به نظر می رسد با قوانین بین المللی ناسازگار نیست. البته ارتش اسرائیل نباید خون می ریخت، اما فعالان سیاسی هم نباید به اسم آزادی بیان و مبارزه مدنی سراغ شکستن حصر غزه می رفتند. و اباطیلی از این دست. عجیب نیست که عبدالله گل، رئیس جمهور ترکیه، چند ساعت بعد گفت «از نظر ما چنین گزارشی اساسا وجود خارجی ندارد.»

خشم دولت ترکیه از همه آنچه در این یک سال و اندی گذشت آن قدر بود که به اخراج سفیر فروننشست. پیمان های نظامی دو کشور را هم لغو کردند. آن طور که وزیر خارجه شان گفته، اقدام های دیگری هم در راه است. از جمله شکایت به مراجع قضايی بین المللی، حمایت از خانواده هایی که بخواهند علیه دولت یهود اقامه دعوا کنند، و حتی تحریم و قطع روابط تجاری چندین میلیارد دلاری. اینکه چنین گزینه هایی چقدر عملی شود بحث دیگری است. اینکه چقدر به تغییر رفتار اسرائیل منجر شود حتی بحث دیگر هم نیست.

دو نکته در این میان - به نظر من - جالب و مهم است. اول اینکه روزگار بی بی نتانیاهو هیچگاه تیره تر از این نبوده. خیالش - و خیال اسلافش - از دو جا راحت بود. آن از مصر، این هم از ترکیه. دیگر آنکه این دو ممکن است بی ربط به یکدیگر هم نباشند. با اندکی خوشبینی - یا بدبینی - می توان در قهر آنکارا ردپایی از خشم قاهره دید. مصر حالا جای دیگری است. جایی که صدای مردم بیشتر شنیده می شود. جایی که مردم بیشتر دیده می شوند. و چنین جایی در بیرون جای نقش دیگرگونه بازی می کند. می تواند بکند لااقل. و این را داوداغلو و اردوغان و گل خوب می فهمند. رقیب، هر چند دوست، را به جایگاه احتمالی فردایش شناخته اند.

نیستید آقای زیدآبادی که ببینید یک سر طناب را که مردمی تکان می دهند، سر دیگر آن کجاها و چگونه تکان می خورد..

ارادتمند

۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

دشمن. کدام دشمن؟

سلام آقای زیدآبادی،

ظاهرا دیروز آقای احمدی نژاد به خبرنگار یک شبکه تلویزیونی روسی گفته پاسخ ملت ایران به حمله اسرائیل «پشیمان کننده» خواهد بود. اگر اغراق نکنم این جمله یا مشابه آن را هر سال چند بار از دهان دولتیان نظامی و نظامیان دولتی در جمهوری اسلامی می شنویم. طرف دیگر هم بلافاصله آن را در بوق می کند که «نگفتم؟ می خواهند ما را از نقشه جهان پاک کنند.» یعنی کل داستان چیز تازه ای نیست. شک دارم که دیگر اساسا ارزش خبری هم داشته باشد. اما یک چیز هست که ارزش تأمل دارد و آن چرایی و اثر اینگونه شاخ و شانه کشیدن هاست.

خرداد سال گذشته (آخر ماه مه دو هزار و ده) وقتی نیروهای اسرائیلی به کشتی امدادرسانی که قصد غزه کرده بود -- شبانه، در آب های آزاد -- حمله کردند و خون ریختند و کشتند، فشار جامعه جهانی بر دولت بی بی نتانیاهو چند برابر شد. همه واکنش نشان دادند از جمله آقای احمدی نژاد که هشدار داد اگر حامیان اسرائیل کاری نکنند، ملت های منطقه به ناچار «دمار از روزگار این رژیم درمی آورند.» و سرتیپ وحیدی، وزیر دفاع، که گفت اسرائیل «شمارش معکوس نابودی خود را کلید زد.» ناگاه نتانیاهو فریاد همه جهان را کنار گذاشت و در پاسخ آن تک صدا گفت: «اجازه نمی دهیم غزه بندر ایرانیان در مدیترانه شود.» در پلک بر هم زدنی فعالانی که جان خود را برای شکستن حصر غزه داده بودند تبدیل شدند به عاملان ایران که جز واژه هایی در باد کاری برای فلسطینیان نمی کند. برای مرتبه ای که به شمار ناید، به همت کلید داران کعبه آمال مسلمین جهان، متهم باز ژست قربانی به خود گرفت.

این بار هم، پس از روزهای متوالی که موج اعتراض های اقتصادی مردم در اسرائیل برای لحظاتی از تاکید همیشگی بر تهدید ایران در رسانه ها کاسته بود، حرف های محمود احمدی نژاد بار دیگر زنگی شد بادآورده در دست «دشمن شماره یک» که به معترضان هشدار دهد هیولا همین پشت در است. که به یاد مردم بی خانه و بی درد بیاورد چرا نمی شود از بودجه نظامی (که نسبت آن به درآمد ناخالص ملی تنها از عربستان و عمان و امارات کمتر است) برای مسکن و آموزش گذاشت. زهی به صد دوست. باز هم «دشمن شماره یک» بود مرد میدان. با برگ سبز ناقابلش در تبوک اخلاص.

نگاهی حتی سرسری به ادبیات رایج در ساخت قدرت ایران و اسرائیل نشان می دهد که «دشمن» چه جایگاه والایی در نظام تبلیغی/تلقینی هر دو کشور دارد. برای یکی دشمنْ اسم رمز سرکوب و تحقیر است. قبای بی شکل و بی اندازه ای که بر تن هر مخالفی می توان کرد. برای دیگری دشمن توجیه غایی است و غایت توجیه. تبعیض را. اشغال را. اضطرار ابدی را. برای هر یکْ دیگری تجسم همه بدی هاست، منشاء و مظهر هرآنچه پلشت است و هولناک. برای هر کدام آن دیگر عینیتِ انتزاعِ شرّ است. شیطان است. در برابر خدایی که فقط مال اوست -- و بی شیطان چیزی کم دارد انگار.

ارادتمند

۱۳۹۰ مرداد ۲۰, پنجشنبه

فرصت طلبی دولت اسرائیل

سلام آقای زیدآبادی،

پریروز از اعتراض های گسترده در اسرائیل نوشتم. اعتراض هایی که مردم می گویند ادامه خواهد داشت تا دولت بی بی نتانیاهو چاره ای برای مسکن مردم بیاندیشد. اما تاکید معترضان بر این که جنبش شان «سیاسی» نیست، راه را برای بی بی و دوستان باز گذاشته تا به قول کشتی گیرها «رو کنند» و از این تهدید فرصت بسازند فرصتی.

وزارت کشورِ بی بی برای کمک به حل مشکل مسکن یهودیان اسرائیل مجوز نهایی ساخت ۱۶۰۰ واحد مسکونی را صادر کرده. در کجا؟ بیت المقدس شرقی. در شهرک نشین رمت شلومو که پیش از ساخت و ساز جدید بیست هزار نفر را بر زمین دیگری اسکان داده. به علاوه آقای ییشای، وزیر کشور و رهبر حزب مذهبی و دست راستی شاس، قول داده که در روزهای آینده مجوز ساخت ۲۷۰۰ واحد دیگر هم ساخته شود. قریب به یقین باز هم بر زمین هایی که جامعه بین الملل (حتی آمریکا) از آن فلسطینیان می داند.

در واقع این ۱۶۰۰ واحدی که مجوز نهایی گرفته همان واحدهایی است که پارسال همزمان با سفر جو بایدن، معاون اول اوباما، به اسرائیل بحران ساز شد و نهایتا بی بی و دوستان از خیرش گذشتند. اما آن یک سال پیش بود. امروز امروز است. تاریخ چند دهه اخیر ایالات متحده نشان می دهد که تقریبا بدون استثنا رئیس جمهورها سال به سال با واقعیت لابی اسرائیل آشناتر شده و بر بصیرت خود افزوده اند. بگذریم که دولت آمریکا هم بیش از این ها مشکل داخلی و اقتصادی دارد که سینه برای فلسطینی چاک کند. خلاصه اینکه وعده ساخت این تعداد واحد مسکونی و بر زمین خوردن کلنگش می تواند بسیاری از معترضان را آرام کند. به ویژه آنکه خواسته عمومی خانه ارزان است. کجا و چطورش اگر هم مهم است، هنوز انعکاسی در خواسته های مردم نداشته.

در نامه قبلی گفتم که تاریخ معاصر خاورمیانه جایی برای خوشبینی نمی گذارد. حالا باید دید واکنش صدها هزار معترضی که دم از «عدالت اجتماعی» می زنند به این لگدمال شدن حقوق فلسطینیان چیست. آیا جمع بسیار کوچکی که به این موضوع حساس است می تواند بر دیگران اثر بگذارد یا زیر دست و پای مشتاقان خانه، ولو بر زمین دزدی، له می شود. نکته مهمی که به نظرم فراتر از اسرائیل و فلسطین و خاورمیانه می تواند روشنگر باشد، سرنوشت جنبشی است که اصرار دارد بگوید سیاسی نیست. ظاهرا این روزها سیاسی بودن چیز خوبی نیست. یا جدیتی که می طلبد چیز خوبی نیست. یا برای همسایه خوب است که می شود با دسته گلی، چیزی، همراهی اش کرد. خیلی آرام و غیرسیاسی...

شرمنده از موضوع دور شدم.
ارادتمند

۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

خانه می خواهیم

سلام آقای زیدآبادی،

بیش از یک هفته است که در شهرهای مختلفی اسرائیل، مردم در اعتراض به گرانی اجاره (یا خرید) خانه و برخی کالاها و خدمات دیگر تجمع و راهپیمایی می کنند. نقطه آغاز این حرکت گروهی از جوانان بودند که در بلوار معروف روتشیلد در تل آویو چادر زدند. به این معنا که از عهده اجاره خانه برنمی آییم و باید در خیابان بخوابیم. داستان با جوانان طبقه متوسط شروع شد اما راهپیمایی سیصد هزار نفری اخیر نشان می دهد که جنبش موسوم به چهارده ژوئیه (اولین روزی که چادرها برپا شد)، به سرعت گسترده شده و هر کس از ظن خود، با محور عدالت اجتماعی، یار آن گشته است.

دولت اسرائیل تحت فشار روزافزون است و انتخابات زودهنگام (به سنت مألوف اسرائیل) دور از ذهن نیست. اما راه حلی که برای بحران مسکن پیشنهاد می کند چیست؟ ساخت و ساز بیشتر. در کجا؟ سرزمین های اشغالی. با گسترش شهرک ها. و این همان نکته ایست که در پوشش تمام رسانه های بزرگ از اعتراضات اسرائیل مفقود است. همان طور که حقوق فلسطینیان در فضای کل اعتراض ها.

به نظر می رسد معترضان آگاهانه در تلاشند از سیاست فاصله بگیرند. خواسته ها خواسته هایی اجتماعی است که از گرایش های مختلف سیاسی می توانند حول آن جمع شوند. اما همین رفتار ممکن است تبعاتی کاملا سیاسی داشته باشد. ممکن است درون همین جنبش به مرور رنج فلسطینیان نیز صدایی پیدا کند. ‌اتفاقی که نشانه هایی از آن به چشم می خورد. برپایی چادر ۱۹۴۸ (سال تاسیس کشور اسرائیل و آوارگی فلسطینی ها) یکی از این نشانه هاست. فعالان یهودی کنار فلسطینیان قرار گرفته اند تا نشان دهند ابعاد فاجعه در مورد بخشی از شهروندان اسرائیل بزرگتر از آن چیزی است که جوانان طبقه متوسط به آن اعتراض دارند. (ناگفته نماند که یهودی های افراطی به این چادر حمله کرده و حاضران را گوشمالی داده اند.) سخنرانی آقای بشارت، نویسنده فلسطینی، برای جمع سیصد هزار نفری و تشویق جمعیت حاضر نشانه ای دیگر است. همین طور است حضور روز افزون فلسطینی ها در کنار معترضان که منجر شده دستکم در یکی از بیانیه های معترضان درخواست «گسترش طبیعی و ساخت و ساز در دهکده ها و مناطق فلسطینی نشین» هم مطرح شود.

آنچه دستکم در یک قرن اخیر در سرزمین کهن فلسطین رخ داده جایی برای خوش بینی باقی نمی گذارد. اما همان احتمال بسیار اندک که در دل این جنبشِ تمام اسرائیلی، پرسش هایی اساسی تر از دغدغه های اولیه جوانان چادرنشین بلوار روتشیلد طرح شود، اهمیت این اعتراض ها را -- به نظر بنده -- دو چندان می کند. شاید تکرار این شعار که «خانه می خواهیم» به مرور معنایی گسترده تر پیدا کرد. بالاخره آنجا، بین مدیترانه و رود اردن و صحرای سینا و تپه های جولان، مردمان دیگری هم هستند که خانه می خواهند. خیلی وقت است خانه می خواهند.

ارادتمند